صدام تو گوشهای دنیا نمیپیچه،
یِه تصویر مات، یه روح بی سر نوشته...
به آینهها زل میزنم، چیزی از من نیست
تو پنجرهها، فقط یه سایـه خاموش و بینور...
من هنوز اینجام، توی شب، توی دود،
سرگردون، بین این دیوارهای کبود،
میخوام بدونم، کجا گم شدم؟
کی من از این دنیا بیرون کشید؟
نمیدونم خوابم یا هنوز بیدار،
یه نفر صدام زد، ولی صداش از دور بود...